معنی میوه مربایی

حل جدول

میوه مربایی

به، بالنگ


مربایی

نوعی شیرینی خشک


مربایی خوشمزه

مربای پوست پسته


میوه

ثمره


از مرکبات مربایی

بالنگ

آشپزی

شیرینی مربایی

شیرینی مربایی
کره 120 گرم .  شکر 1 لیوان .  آرد 2 و نیم لیوان .  تخم مرغ 2 عدد
اسانس بادام 10 قطره .  بادام شیرین به مقدار لازم .  مربا یا مارمالاد به مقدار لازم
طرز تهیه: کره نرم شده را درون کاسه ای بریزید و با شکر و تخم مرغ ها مخلوط کنید و با همزن بزنید تا کرم رنگ شود سپس اسانس بادام را اضافه و مجدد مخلوط کنید.
آرد را کم کم به مواد دیگر اضافه کنید و با قاشق ارام بهم بزنید تا خمیر خوبی بدست بیاید سپس به مدت 30 دقیقه داخل یخچال قرار دهید تا خودش را بگیرد و راحت بتوانید به آن شکل دهید.
ته سینی فر کاغذ روغنی بیندازید، به اندازه یک گردو از خمیر بردارید و با دست یا قالب شیرینی شکل بزنید، مرکز شیرینی را با انگشت یا ابزار گود کنید و بادامی را درون گودی شیرینی  قرار دهید، بادام را با کمی فشار ثابت کنید، مقداری مربا یا مارمالاد روی بادام بریزید تا گودی شیرینی پر شود سپس با فشار قاشق کمی شیرینی را پهن کنید.
به همین صورت تمام شیرینی ها را آماده کنید و درون سینی فر بچینید، سینی را درون فری که از قبل با دمای حرارت 180 درجه سانتیگراد روشن کرده اید به مدت 10- 15 دقیقه قرار دهید (برای شیرینی نرم 10 دقیقه و برای شیرینی خشک 15 دقیقه لازم است).
وقتی زیر شیرینی ها کمی طلایی شد سینی را از فر خارج کنید و اجازه دهید شیرینی ها خنک شوند، شیرینی های سرد شده را از سینی جدا کنید و درون ظرف مورد نظر قرار دهید و رویش را با شکلات سفید ذوب شده یا پودر قند تزیین کنید.
نکته ها: میتوانید از این شیرینی مقدار زیادی با طرح ها و مدل های مختلف تهیه کنید و درون ظرف سر بسته به مدت طولانی نگهداری نمائید، از مربا یا مارمالاد با طعم ها و رنگ های مختلف هم میتوانید برای پر کردن این شیرینی استفاده کنید، شیرینی ها را تا زمانی که خنک نشده اند از سینی فر جدا نکنید تا خرد نشود.

لغت نامه دهخدا

میوه

میوه. [می وَ / وِ] (اِ) بار و ثمر و هر محصولی از نباتات که از عقب گل و شکوفه برآمده و حاوی تخم می باشد. (ناظم الاطباء). ثمره. ثَمار. بار. بر. حاصل. قطف. با دادن و خوردن و چیدن صرف شود. (یادداشت مؤلف). به کسر و فتح اول هر دو آمده. (غیاث). صاحب آنندراج گوید: بر هر میوه از خربزه و هندوانه و انارو انجیر و لیمو و نارنج اطلاق شود و خانه رس و نیم رس و گلوسوز و از شاخ کنده از صفات اوست و با لفظ افشاندن و خوردن و گزیدن. مستعمل. (از آنندراج). فاکه. (دهار). فکهه. (منتهی الارب) (دهار) (یادداشت مؤلف) (ترجمان القرآن). ثمره. ثمر. (منتهی الارب) (دهار) ترجمان القرآن) (یادداشت مؤلف) (نصاب الصبیان):
پر از میوه کن خانه را تا به در
پر از دانه کن خنبه را تا به سر.
ابوشکور بلخی.
همان میوه ٔ تلخت آرد پدید
از او چرب و شیرین نخواهی مزید.
فردوسی.
از آن پیش کاین کارها شد بسیج
نبد خوردنیها جز از میوه هیچ.
فردوسی.
بدیشان چنین گفت کاین سبزجای
پر ازمیوه و مردم و چارپای...
فردوسی.
توان دانست که میوه بر هرچه جمله آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 393).
تن ما چو میوه ست و او میوه دار
بچینند یک روز میوه ز دار.
اسدی.
میوه ٔ او را نه هیچ بوی و نه رنگ است
جامه ٔ او را نه هیچ پود و نه تار است.
ناصرخسرو.
هر آن میوه که نبود طعم و بویش
نباشد باغبان در جستجویش.
ناصرخسرو.
هزاران میوه رنگارنگ و لونالون و گوناگون
نگویی تا نهان او را که در شاخ شجر دارد.
ناصرخسرو.
میوه در خواب روزی است از شاه
لیک نه اندر زمان کاندرگاه.
سنائی.
میوه ٔ شاخ فریبرز فلک
هم به باغ ملک آبا دیده ام.
خاقانی.
میوه ٔ دولت منوچهر است
اخستان افسر کیان ملوک.
خاقانی.
در بوستان عهد شنیدم که میوه هاست
جستم به چند سال و گیایی نیافتم.
خاقانی.
چو کردی درخت از پی میوه پست
جز آن میوه دیگر نیاید به دست.
امیرخسرو دهلوی.
همی میوه ز میوه رنگ گیرد
ز خوبان خوبرو خوبی پذیرد.
جامی.
ز میخوش گزکها در این انجمن
نمایان شده میوه زار چمن.
ملاطغرا (از آنندراج).
- میوه ٔ جان، کنایه از فرزند است.
- میوه ٔ دل، فرزند. (ناظم الاطباء). فرزند را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). کنایه از فرزند دلبند باشد. (برهان):
کو آن شکوفه ٔ طرب و میوه ٔ دلم
اکنون که پر طلسم شکوفه ست میوه دار.
خاقانی.
قرهالعین من آن میوه ٔ دل یادش باد
که چه آسان بشد و کار مرا مشکل کرد.
حافظ.
- || معشوق را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج).
- || شعر و سخن. (ناظم الاطباء). به معنی شعر و سخن نیز آمده. (انجمن آرا) (آنندراج). شعر و سخن را نیز گویند. (برهان):
ای میوه ٔ دل من، لابل دل
ای آرزوی جانم، لابل جان.
فرخی (از انجمن آرا).
- میوه ٔ عمر، کنایه از فرزند:
دریغ میوه ٔعمرم رشید کز سرپای
به بیست سال برآمد به یک نفس بگذشت.
خاقانی.
- امثال:
میوه از درخت بید نباید جست. (امثال و حکم دهخدا).
|| اهالی تبرستان بخصوصه امرود را میوه گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). || نقل. نقل شراب. (زمخشری). مزه ٔ شراب. || حاصل. نتیجه. بهر. بهره. (یادداشت لغت نامه).


میوه ناک

میوه ناک. [می وَ / وِ] (ص مرکب) حامل میوه. باردار. (ناظم الاطباء). میوه دار. بارور: ثامر؛درخت میوه ناک. (منتهی الارب). و رجوع به میوه شود.

مترادف و متضاد زبان فارسی

میوه

بار، بر، ثمر، فاکهه، محصول، ثمره، حاصل، نتیجه

فارسی به عربی

گویش مازندرانی

میوه

آمرود، گلابی وحشی، درفهم

فارسی به ایتالیایی

میوه

frutta

فارسی به آلمانی

میوه

Frucht (f), Obst (n)

فرهنگ معین

میوه

(وِ) (اِ.) بار، ثمر.، ~ی دل کنایه از: فرزند است.

معادل ابجد

میوه مربایی

324

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری